سی و سه

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

شماره‌ام را داری، یک هیچ به نفع تو. تلگرامم را هم همینطور، پس دو هیچ. میتوانی هر وقت خواستی سرک بکشی توی پروفایلم و ببینی که به تازگی برای آخرین بار سری زده‌ام به تلگرام. اسم و نشانم را هم که تا توی گوگل بزنی، لینک سایت و فلان مقاله و فلان انجمن ظاهر می‌شود توی همان صفحه اول، پس سه هیچ. من چه؟ هیچ! خیابان‌های خالی، کافه‌های خالی، فقط یک ماهِ توی آسمان، دست‌های توی جیب، تصویرهای مُرده... پس بگذار سه هیچ را پاک کنم و بنویسم هزار هزار هیچ. هرچند فرقی ندارد، اهمیتی نداشت، بی‌اهمیت بودم... سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 15:50

باید از بعضی چیزها ننویسم که نامم پیدا نشود، از ماهِ کامل ننویسم، از بلوار ننویسم، از اوریانت هم همین‌طور، از خیابان‌های این شهر و از محله‌ها. از ترانه‌ها هم ننویسم، از موسیقی، از تفاوت هستن و داشتن، از من ننویسم اصلا...

سی و سه...
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 15:50

کِی فرصت کرده‌ام اینطور پیر شوم؟ اینطور خسته، اینطور بریده، اینطور از نفس افتاده... چقدر دلم می‌خواست امروز ظهر توی چشم‌های ن. زل بزنم و بگویم بدجور خسته‌ام، بدجور دلم را زده، این زندگی را می‌گویم که فقط اسمش زندگی‌ست و رسمش مرگ هر روزه. کج‌دار و مریز دارم طیِ مسیر می‌کنم، اما تا کجا؟ تهش به چه می‌رسد؟ 

سی و سه...
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 15:50

من این روزها - 154 شبیه کشتزاری شده‌ام که ناغافل آفت زده به آن و قریب به اتفاق خوشه‌ها از دست رفته‌اند. نه ارزشی دارد چیدن آنچه مانده، نه می‌شود برای جبران از دست رفته‌ها کاری کرد. همان‌قدر بلاتکلیف... + تاريخ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶ساعت نويسنده من | سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 185 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 19:00

من این روزها 155 دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه... + تاريخ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶ساعت نويسنده من | HOME| EMAIL| PROFILE MOzHgaN ArcHives دی ۱۳۹۶آذر ۱۳۹۶ RSS Ðe$igNER MOZHGAN سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 19:00

من این روزها - 152 مثل یک قلعه با دیوارهای بلند و بی‌نفوذ. یک دژ مستحکم. پابرجا. سال‌هاست دوام آورده. برق نیزه نگهبان‌هایش تاریکی شب را می‌شکافد. کسی را یارای نزدیک شدن به آن نیست. ناگهان انگار روزنه‌ای پیدا شده. دری باز مانده. اسب تروا از راه می‌رسد. موهبتی‌ست انگار. توی قلعه می‌پذیرندش. هلهله‌ای سر می‌گیرد. دیوارها هنوز سر جای‌شان هستند. نگهبان‌ها روی برجک‌ها گوش به زنگ. نیمه‌شب می‌رسد. دست تاریکی پرده سیاهِ ضخیمی کشیده روی سر قلعه. تروا آماده می‌شود. خنجرها توی دست. خون بر پا می‌شود. آتش دیوارهای قلعه را در آغوش می‌کشد. فریادی شنیده می‌شود: "آکیلیس، آکیلیس"... آشیل زخم خورده. قلعه فرو می‌پاشد. از آن دژ و دیوارهای سهمگین چیزی نمی‌ماند جز تلی از خاک. اما آشیل دیگر جان ندارد. "آکیلیس بیدار شو". زمستان از راه خواهد رسید. آشیل توی آغوشِ خون‌آلود و غرق از اشکِ قلعه خوابیده... + تاريخ شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶ساعت نويسنده من | سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 212 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 1:06

دودی به من آمد، آتشی بر من زد؛

زان شمع که آفتاب پروانه اوست...

سی و سه...
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 1:06

من این روزها - 123 از سالن ترانزیت که خارج می‌شویم از همکارم خداحافظی می‌کنم. می‌پرسد کسی دنبالت می‌آید و طبق معمول همه سفرها جواب می‌دهم که بله... هنوز گوشی‌ تلفنم را روشن نکرده‌ام. چند قدم فاصله می‌گیرم از محل خداحافظی‌مان و بدنه سردِ گوشیِ تلفن را لمس می‌کنم. همیشه توی سفرهای هوایی یک لحظه دردناک وجود داشته برایم که ابداً ربطی به هواپیما و پرواز و سقوط ندارد، بلکه لحظه‌ای‌ست که پرواز نشسته و باید گوشی‌ تلفن‌ات را روشن کنی. مخلوطی از خشم، اندوه و اضطراب یقه‌ام را می‌گیرد و به این فکر می‌کنم کسی بوده که نوشته باشد "رسیدی خبر بده" یا نه. با تردید انگشتم می‌لغزد روی تصویر هواپیمای نقش بسته روی صفحه و گوشی را روشن می‌کنم. ده ثانیه، پانزده ثانیه، چهل ثانیه، یک دقیقه و بعد تمام. همه آن مخلوط خشم و اندوه و اضطراب را توی همان انتظارِ یک دقیقه‌ای سر می‌کشم و دوباره خالی و قدم‌زنان راهم را می‌گیرم از میان انبوهِ تن‌ها و آهن‌ها... + تاريخ شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۶ساعت نويسنده من | سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 23:19

من این روزها - 124 کتاب نوشتن از آن چیزهایی‌ست که باید بچسبی به آن. رهایش که کنی انگار پرنده کوچکی توی مُشتت داشته‌ای و از روی بی‌خیالی یا غفلت یا کنجکاوی یا هر چیز دیگری، مُشتت را باز کرده‌ای. نتیجه معلوم است، می‌پَرَد. حالا درست توی همین وضعیت گیر کرده‌ام، یازده فصل را توی 2 ماه از تابستان نوشته‌ام و فصل آخر را توی تلاطم‌های ماهِ آخر تابستان رها کردم، نتیجه این شده که پنج ماه است فایل را باز می‌کنم، نگاه می‌کنم، دو سه کلمه می‌نویسم و بعد پاک می‌کنم. امروز که دوباره دست بردم برای نوشتن، انگار داشتم روی زخمی را می‌تراشیدم، دردناک و دشوار و بی‌حاصل. حالا البته بعد از سه چهار ساعت بختِ خوش یارم بوده و یک صفحه نوشته‌ام که توی پنج ماه گذشته خودش نوعی خرق عادت است... + تاريخ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۶ساعت نويسنده من | سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 211 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 23:19

87 شاید حدود ده سال است که همدیگر را ندیده‌ایم، وقتی می‌رسیم بعد از سلام اولین جمله‌ای که می‌گوید این است: "تو اصلاً عوض نشده‌ای"... بله، ظاهرم تغییر چندانی نکرده، البته به لطف پنهان کردن موهای سفیدشده زیر موهای سیاه‌رنگ. باران می‌زند، چهارم دیِ نود و شش است و جایی وسط میرداماد می‌رویم که بنشینیم پشت میز یک کافه و یک ساعتی از زندگی‌مان توی این دهه‌ای که گذشته را برای هم تعریف کنیم. آدم‌ها را اینطور از توی تاریخ می‌کشم بیرون، خاک روی خاطرات‌مان را می‌تکانم، دستی به سر و گوشش می‌کشم و بعد مثل یک چینی باارزش می‌گذارمش توی یکی از قفسه‌های این گنجه... + تاريخ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۶ساعت نويسنده من | سی و سه...ادامه مطلب
ما را در سایت سی و سه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maninroozha بازدید : 214 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:46